تنهاعشق...
**Love**
7 دی 1389برچسب:, :: 14:7 ::  نويسنده : alireza

گفته بودی می مانم
به حرم نفس هایت
هفت شهر عشق را زیر پا گذاشتم
وقت رفتن لحظه ای دلم نلرزید
که مبادا باز گردم و اثری از تو نباشد
اما...
کاش وقت رفتن لحظه ای پای صحبتت می نشتستم
شاید پی مبردم در پی نفسهای عاشقانه ات دردیست...
کاش میشنیدم درد دل مادری که دور مانده از فرزندش
شاید دیگر خود خهانه بر طبل خویش نمیکوفتم...
 
گفته بودی می مانم
به نیم نگاه عاشقانه ات
اتشی افروختم در دل که سوزاند هست و نیستم را...
اما...
پشیمان نیستم از کرده ی خویش و خود سوختنم
زیرا هنوز رسم پیمان شکنی نیاموخته ام...
ان روزهای دور که هنوز صحبتی از ماندت نبود
عهد کردم که بسوزم و بسازم به لحظه لحظه ی این عشق...
 
گفته بودی می مانم
به طنین دلنشین صدایت
کر کردم هر دو گوشم را بر تمام نجواها تا لحظه ی مرگم
اما...
خواهم که بدانی تا مرا روحیست در بدن و عشقی در دل
نگاه برنیندازم و گوش برببندم برای تمامی جهان و عشق هایش
و این ایستگاه اخر جاده ی عاشقیست
می خواهم در کوچه پس کوچه های شهر عشق گم بمانم تا روز امدنت...

7 دی 1389برچسب:, :: 14:5 ::  نويسنده : alireza

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

7 دی 1389برچسب:, :: 13:43 ::  نويسنده : alireza

توی این دنیا هرکی دنبال تیغیدن اینو اونه به نظرمن کمترکسی پیدامیشه تاعشق واقعی داشته باشه(فرق نمیکنه دختریاپسر)به نظرمن عشق اونیه که توی هرجای زندگیت اونو تنهانزاری وهمیشه پشتیبانش باشی وحمایتش کنی تاآخرعمرت.مگراینکه مرگ بین دوعاشق فاصله بندازه.دقیقآمثل کشتی تایتانیک....

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


سلام من علیرضا هستم 18ساله خوشحال میشم نظرقشنگتون درمورد وبلاگم رابگویید.
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاعشق... و آدرس alireza-72.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 119
بازدید کل : 63457
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 104
تعداد آنلاین : 1

Alternative content