تنهاعشق...
**Love**
جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 17:5 :: نويسنده : alireza
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . جمعه 15 بهمن 1389برچسب:, :: 18:22 :: نويسنده : alireza
گفت:امیر جان تو جواب بده پسرم عشق چيه؟ امیربا چشماي قرمز پف کرده و با صداي گرفته گفت:عشق؟ دوباره يه نيشخند زدو گفت:عشق… ببينمآقا معلم شما تابحال کسي رو ديدي که بهت بگه عشق چيه؟ معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولي الان دارم از تو مي پرسم امیر گفت:بچه ها بذاريد يه داستاني رو از عشق براتون تعريف کنم تا عشق رو درک کنيد نه معني شفاهي شو حفظ کنيد و ادامه داد:من شخصي رو دوست داشتم و دارم از وقتي که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتي که نفهميدم از من متنفره بجز اون شخص ديگه اي رو توي دلم راه ندم براي يه پسر بچه خيلي سخته که به يه چنين عهدي عمل کنه. گريه هاي شبانه و دور از چشم بقيه به طوريکه بالشم خيس مي شد اما دوسش داشتم بيشتر از هر چيز و هر کسي حاضر بودم هر کاري براش بکنم هر کاري… من تا مدتي پيش نمي دونستم که اونم منو دوست داره ولي يه مدت پيش فهميدم اون حتي قبل ازينکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزاي عشنگي بود sms بازي هاي شبانه صحبت هاي يواشکي ما باهم خيلي خوب بوديم عاشق هم ديگه بوديم از ته قلب همديگرو دوست داشتيم و هر کاري براي هم مي کرديم من چند بار دستشو گرفتم يعني اون دست منو گرفت خيلي گرم بودن عشق يعني توي سردترين هوا با گرمي وجود يکي گرم بشي عشق يعني حاضر باشي همه چيزتو به خاطرش از دست بدي عشق يعني از هر چيزو هز کسي به خاطرش بگذري اون زمان خانواده هاي ما زياد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که ديگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازين موضوع خيلي ناراحت شد فکر نمي کرد توي اين مدت بين ما يه چنين احساسي پديد بياد ولي اومده بود پدرم مي خواست عشق منو بزنه ولي من طاقت نداشتم نمي تونستم ببينم پدرم عشق منو مي زنه رفتم جلوي دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش مي کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت امیر نه من نمي تونم بذارم که بجاي من تورو بزنه من با يه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو … و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق يعني حاضر باشي هر سختي رو بخاطر راححتيش تحمل کني.بعد از اين موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بوديم که کسي رو توي زندگيمون راه نديم اون رفت و ازون به بعد هيچکس ازش خبري نداشت اون فقط يه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: امیر عزيز هميشه دوست داشتم و دارم من تا آخرين ثانيه ي عمر به عهدم وفا مي کنم منتظرت مي مونم شايد ما توي اين دنيا بهم نرسيم ولي بدون عاشقا تو اون دنيا بهم مي رسن پس من زودتر مي رمو اونجا منتظرت مي مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش دوستدار تو (ث-ن) امیر که صورتش از اشک خيس بود نگاهي به معلم کردو گفت: خب آقا معلم گمان مي کنم جوابم واضح بود معلم هم که به شدت گريه مي کرد گفت:آره پسرم مي توني بشيني امیر به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گريه مي کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر امیراومدن دنبال امیر براي مراسم ختم يکي از بستگان امیر بلند شد و گفت: چه کسي ؟ ناظم جواب داد: نمي دونم يه دختر جوان دستهايامیر شروع کرد به لرزيدن پاهاش ديگه توان ايستادن نداشت ناگهان روي زمين افتادو ديگه هم بلند نشد آره امیر قصه ي ما رفته بود رفته بود پيش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توي اون دنيا بهم رسيدن… امیر هميشه اين شعرو تکرار مي کرد خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسي باش که خواهان تو باشد خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسي باش که پايان تو باشد جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : alireza
ای یار جفا کرده ی پیوند بریده!
این بود وفا داری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده در خواب گزیده لب شیرین گلندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده مرغ دل صاحبنظران صید نکردی
الا به کمان مهره ی ابروی خمیده میل ات به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده گر پای به در می نهم از نقطه ی شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده روی تو مبیناد دگر دیده ی سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده… سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 6:12 :: نويسنده : alireza
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
سرنوشت بدیه اول جاتو ازم گرفت
تا می خواستم به چشمای روشنت نگا کنم مال دیگری شدی و چشاتو ازم گرفت
تو رو جادو کرد یکی با یه چیزی مثل طلسم اثرش زیاد بود و خنده هاتو ازم گرفت
تو با من حرف می زدی نگات یه جای دیگه بود خدا لعنتش کنه ، اون ، نگاتو ازم گرفت
لحظه هات یه وقتایی مال دوتامون می شدن اون حسود ، اون دو سه تا لحظه ها تو ازم گرفت
خیلی وقته سختمه دیگه تنفس بکنم یه جور عجیبی انگار هواتو ازم گرفت
خدا دوس نداشت بیام پیشت کنار تو باشم
دست روزگار چه قدر با من و آرزوم بده لحن فیروزه ای مسعوداتو ازم گرفت
سلامت ، خداحافظیت عزیزمای نقره ایت حرف آخر ، به امون خداتو ازم گرفت
تو حواس واسم نذاشتی چه کنم از دست تو اشتباهم بهترین جمله هاتو ازم گرفت
نمی خواد بپرسی چی ، خودم دارم بهت می گم تو یه خط خوردگی دنیا ، صداتو ازم گرفت
یه کم از برگشتن قشنگتو وقتی گذشت یکی اومد و یه ذره وفاتو ازم گرفت
هفتم اردی بهشت نزدیکای تولدت جمعه که قد تموم زندگیم دلم گرفت نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد .
درباره وبلاگ
سلام من علیرضا هستم 18ساله خوشحال میشم نظرقشنگتون درمورد وبلاگم رابگویید. آخرین مطالب
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||
|